فصل 2 پارت 4

#النا
انگار تو مغزم بمب منفجر شده...
بابام....اون....
عمو یا در واقع بابا شوگا اومد سمتم....دستش رو گذاشت رو شونه هام....
÷ خوبی دخترم؟!...
+ من....من نمیدونم واقعا چی باید بگم....من....
÷ آروم باش...بیا...بیا بریم باید یه چیزی رو نشونت بدم...

بدون اینکه هیچ اختیاری از خودم داشته باشم دستش رو گرفتم و به سمت طبقه بالا رفتیم...
در یه اتاق رو باز کرد....بین اتاق جیمین و یه اتاق دیگه بود...
رنگش رو خیلی دوست داشتم...
بنفش تیره...💜...
برگشتم....با یه لبخند که هرگز ازش ندیده بودم و با چشمای لبریز از اشک بهم نگاه میکرد....

÷ تموم این سالا دلم میخواست حداقل یه شب تو این اتاق بخوابی...دلم میخواست واست لالایی بخونم...

+ لیا ....اون مادر من نیست درسته؟!
÷ هعی😧...کاملا درسته...مادرت..توی یه انفجار کشته شد....
+ حالا که فکرش رو میکنم جونگ کوک خیلی شبیه لیاس...

÷ من فعلا میرم...موقع شام میگم صدات کنن...
چرخید سمت در....
+ ب....بابا...

با نگاه های متعجب و پر از ذوق بهم نگاه کرد....دوید و محکم بغلم کرد....
÷😭😭😭😭😭❤....ممنونم .....ممنونم دخترم.....
ادامه پارت بعدی...
#فصل2
#قاتل_زیبا

#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
دیدگاه ها (۱۱)

فصل 2 پارت 5

رابطمون با گرمی😡💔🔫

فصل 2 پارت 3

فصل 2 پارت 2

کیوت ولی خشن پارت ۱۲با صدای گلوله بهوش اومدی و با ترس به اطر...

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط